ܓܨآذربايجانღ•*•ღتراختورღ•*•ღعشقܓܨ
Azərbaycanღ•*•ღtiraxtorღ•*•ღaşk
تاريخ : ۱ شهريور ۱۳۹۰ | yazar : Araz

 

When U Were 15 Yrs Old, I Said I LoveU...
U Blushed.. U Look Down And Smile
وقتي 15 سالت بود و من بهت گفتم كه دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زير انداختي و لبخند زدي...

When U Were 20 Yrs Old, I Said I Love U...
U Put Ur Head On My Shoulder And Hold My Hand...
Afraid That I Might Dissapear...
وقتي كه 20 سالت بود و من بهت گفتم كه دوستت دارم
سرت رو روي شونه هام گذاشتي و دستم رو تو دستات گرفتي انگار از اين كه منو از دست بدي وحشت داشتي

When U Were 25 Yrs Old, I Said I Love U...
U Prepare Breakfast And Serve It In Front Of Me
And Kiss My Forhead
N Said :"U Better Be Quick, Is''''s Gonna Be Late.."
وقتي كه 25 سالت بود و من بهت گفتم كه دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده كردي وبرام آوردي ..پيشونيم رو بوسيدي و
گفتي بهتره عجله كني ..داره ديرت مي شه

When U Were 30 Yrs Old, I Said I Love U...
U Said: "If U Really Love Me, Please Come Back Early After Work.."
وقتي 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتي اگه راستي راستي دوستم داري
.بعد از كارت زود بيا خونه

When U Were 40 Yrs Old, I Said I Love U...
U Were Cleaning The Dining Table And Said: "Ok Dear,
But It''''s Time For
U To Help Our Child With His/Her Revision.."
وقتي 40 ساله شدي و من بهت گفتم كه دوستت دارم
تو داشتي ميز شام رو تميز مي كردي و گفتي .باشه عزيزم ولي الان وقت اينه كه بري
تو درسها به بچه مون كمك كني


When U Were 50 Yrs Old, I Said I Love U..
U Were Knitting And U Laugh At Me
وقتي كه 50 سالت شد و من بهت گفتم كه دوستت دارم تو همونجور كه بافتني مي بافتي
بهم نكاه كردي و خنديدي

When U Were 60 Yrs Old, I Said I Love U...
U Smile At Me
وقتي 60 سالت شد بهت گفتم كه چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدي...


When U Were 70 Yrs Old. I Said I Love U...
We Sitting On The Rocking Chair With Our Glasses On..
I''''M Reading Your Love Letter That U Sent To Me 50 Yrs Ago..
With Our Hand Crossing Together
وقتي كه 70 ساله شدي و من بهت گفتم دوستت دارم در حالي كه روي صندلي راحتيمون نشسته بوديم من نامه هاي عاشقانه ات رو كه 50 سال پيش براي من نوشته بودي رو مي خوندم و دستامون تو دست هم بود

When U Were 80 Yrs Old, U Said U Love Me!
I Didn''''t Say Anything But Cried...
وقتي كه 80 سالت شد ..اين تو بودي كه گفتي كه من رو دوست داري..
نتونستم چيزي بگم ..فقط اشك در چشمام جمع شد

That Day Must Be The Happiest Day Of My Life!
Because U Said U Love Me !!!
اون روز بهترين روز زندگي من بود ..چون تو هم گفتي كه منو دوست داري


to tell someone how much you love,
how much you care.
Because when they''''re gone,
no matter how loud you shout and cry,
they won''''t hear you anymore
به كسي كه دوستش داري بگو كه چقدر بهش علاقه داري
و چقدر در زندگي براش ارزش قائل هستي
چون زماني كه از دستش بدي،
مهم نيست كه چقدر بلند فرياد بزني
اون ديگر صدايت را نخواهد شنيد

 



bölümlər: aşq hıkayələri
تاريخ : ۲۴ مرداد ۱۳۹۰ | yazar : Araz


دختري بود نابينا
كه از خودش تنفر داشت
كه از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يكنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يك لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »

**********
و چنين شد كه آمد آن روزي
كه يك نفر پيدا شد
كه حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

**********
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي كن
ببين كه سالهاي سال منتظرت مانده ام »

**********
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است كه مرا رها نمي كند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست

**********

دلداده رو به ديگر سو كرد
كه دختر اشكهايش را نبيند
و در حالي كه از او دور مي شد گفت
« پس به من قول بده كه مواظب چشمانم باشي »

 






bölümlər: aşq hıkayələri
تاريخ : ۴ مرداد ۱۳۹۰ | yazar : Araz

دوستم داري؟!


دختر پسري با سرعت 120 كيلومتر سوار بر موتور سيكلت

 

دختر: آروم تر من ميترسم

 

پسر: نه داره خوش ميگذره

 

دختر: اصلا هم خوش نميگذره تو رو خدا خواهش ميكنم خيلي وحشتناكه

 

پسر: پس بگو دوستم داري

 

دختر : باشه باشه دوست دارم حالا خواهش ميكنم آروم تر

 

پسر: حالا محكم بغلم كن(دختر بغلش كرد)

 

پسر: ميتوني كلاه ايمني منو برداري بذاري سرت؟ اذيتم ميكنه

 

و.....

 

روزنامه هاي روز بعد: موتور سيكلتي با سرعت 120 كيلومتر بر ساعت به ساختماني اثابت كرد موتور سيكلت دو نفر سرنشين داشت اما تنها يكي نجات يافت حقيقت اين بود كه اول سر پاييني پسر كه سوار موتور سيكلت بود متوجه شد ترمز بريده اما نخواست دختر بفهمه در عوض خواست يكبار ديگه از دختر بشنوه كه دوستش داره(براي اخرين بار)



bölümlər: aşq hıkayələri
تاريخ : ۳۱ تير ۱۳۹۰ | yazar : Araz

هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود اگر كسي تو را آنطوركه ميخواهي دوست ندارد به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد دوست واقعي كسي است كه دستهاي تورابگيردولي قلب تورالمس كند بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد.



bölümlər: aşq hıkayələri
yapraqlar: [1]
arşıv
son yazılar
yoldaşlar
sayqac
ایندی بلاق دا : نفر
بوگونون گؤروشو : نفر
دونه نین گؤروشو : نفر
بوتون گؤروش لر : نفر
بو آیین گؤروشو : نفر
باخیش لار :
یازی لار :
یئنیله مه چاغی :