زندگــي از پشت پنجـــره قلــبم با چشمـان آسمانــي اش به مــن نگريست .
خورشيـــد پاورچيــن پاورچيـــن از پشـــت پرده نازك اتاقـــم وارد اتاقـــم شد .
اميـد با لبخند هميشگـي كه بر لب داشت از گوشه دلم سرك كشيد و قلبم دوباره به تپش افتاد
چشمانم به روي قاب عكست لغزيد و من لبانم را به لبخندي مهمان كردم .
دو قـتدم كه جلوتر رفتــم مـحبت را ديدم كه برايم دســت تكان داد و از دريچــه قلبم عشــق عبور كرد .
چشمـــــانم را بستـــم تا شايد خاطــره مجالي براي خودنمايــي بيابد .
از كوچه دل كه گذشتم يادگاري هايت را ديدم كه روي دروازه قلبم نقش بسته بود و
روي ميز تحرير نگاه منتظر دفترچه خاطراتم را احساس كردم يك قلم آبي به رنگ چشمانت برداشتم ولي
انگار چيزي براي نوشتن ندارم .
جز اينكه بنويسم از اعماق وجودم تو را به جانم گره زده ام تا هروقت هواي رفتن به سرت زد پا به پايت بيايد .
پس به نام عشق ،و با ياد تو،ناقـوس كليساي عشق را به صـدا در مي آورم تا شايد معصوميت عشقم را بفهمي.
bölümlər: şerlər